من واقعا از خودمون انتقاد دارم از کی؟؟ از خودمون ما شیرازی های عزیز. چرا ما زودتر برنامه های کنترل از راه دور رو ننوشتیم؟؟ (مثل anydesk و.) :)))))))))))
یه انتقاد هم به سازنده های اون اپ دارماسمش نباید shirazi app باشه؟؟؟
پ.ن: به امید اینکه باقی اپ های مفید از راه دور هم ساخته بشن ;)))
تابستون چند تا جرحی دندان و لثه داشتم با هر بار جراحی غذای دو روز من بستنی بود. تنها چیزی که باعث میشد فکر جراحی برام دلپذیر باشه همین بستنی خوردن بود.سومین کاسه از بستنی رو که خوردم فهمیدم چه گیری افتادم. همون چیزی که خوشحالم کرده بود باعث ناراحتیم شده بود. و الان با گذشت شش ماه از اون زمان در مجموع شش بار بستنی نخوردم. و برای بار هزارم فهمیدم بهترین راه برای دورشدن از کسی نزدیک شدن بیش از حد بهش هست
یاد یه مطلبی از خارخاسک هفت دنده افتادم که بیانش خالی از لطف نیست:
ما ن ماخوذ به حیا"
خیلی مذهبی هستم؟؟ فک نکنم. بیشتر تحلیل میکنم. همه چیز رو سعی دارم بفهمم. و برای من با فهمیدن و فکر کردن دنیا قشنگ تر میشه واسه یکی با تحلیل نکردن روشها فرق دارند و دلیل بر خوبی و بدی نیست. اما هر بار یه درس جدید یا یه مطلب جدید یاد میگیرم نمیتونم به خدا و خلاقیتش فکر نکنم به هوشمندیش و مهربونیش
یکی از سوالهای اعصاب خوردکنی که همیشه از معلم ها و اساتید میپرسیدم و خیلیی بدشون میومد این بود که اولین بار اولین نفر چه جوری اینو فهمید؟ خب این بدترین سوالیه که میشه از معلمی پرسید چون در علم نتایج منتشر میشن نه راه حل رسیدن به نتایج اینه که هیچ جوابی برای این سوال نیست و منم ادب شدم و نپرسیدم دیگه.چون فهمیدم جوابی براش نیست و اون بنده خدا فقط در حین پاسخ آزار میبینه. اون دانشمند فقط قاعده رو کشف کرده اما چرایی گذاشتن این قاعده خیلی جذاب تره. مخصوصا شنیدنش از زبان خالق.(از سری برنامه های بعد مرگ)
هیچ وقت نتونستم درک کنم کسایی که به وجود خدا اعتقاد ندارند این هوشمندی فوق العاده این نظم و این هماهنگی بی نظیر رو چه جوری توجیه میکنند.
پ.ن: استنتاجات وی بعد از خواندن مقادیری مطلب علمی
هیچ غذایی برای من به اندازه نون خوشمزه نیست. نون نرم و حجیم با ارد مرغوب که همین الان تازه از فر بیرون اومده وااای مست میکنه آدمو. یکی از شغلهایی که در دنیاهای بعدی قراره تجربه ش کنم داشتن نانوایی هست که کنارشم شیرینی و کیک های خوشمزه بپزم. واقعا منو خوشحال میکنه. کاملا به جاست که مقدس ترین غذا باشه.
به حول و قوه الهی تز من وارد مسیری شده کاملا دهن صاف کن . یه جوری ریاضی طور که دوستای ریاضی م هم دارند برام دل میسوزونن. سه ماهه دارم زور میزنم بفهمم بعد چند بارر خوندن بالاخره فهمیدم کلیات رو اما جزییات رو نه. رفتم پیش استادم گزارش شفاهی بدم کاربردهای اون قسمت ریاضی رو که خوندم به صورت کاملا تخیلی روی بقیه رشته م گفتم. که چه چالش هایی داریم در یه زمینه هایی و با این قسمت ها چطور میشه حلش کرد و ساده ترش کرد فقط تخیل بود و البته اگه کار بشه روش و یکم تحقیق بشه هر کدومش یه تز دکترای خوب در میاد از توش(خوب که میگم یعنی دانشجو دکترا هشت سال بمونه کار کنه و کلی فحش بده به استادش هر روززز پنج وعده). استادمم گفت که باریکلا الان داری یه چیزایی می فهمی و از نظر من الان ثابت کردی که پی اچ دیتو گرفتی حالا پاشو این مثالهایی که زدی رو پیاده کن . تبدیلش به مقاله کن. تا یک سال دیگه پنج تا مقاله بده. بعدشم یه کاری کن همین جا هیئت علمی شی.
در تمام موارد من سرم رو ت میدادم و میگفتم بله بله. یه جوری که انگار من غول چراغ جادو هستم و میتونم خواسته هاشو در یه چشم بر هم زدن عملی کنم. آخرش دیدم درست نیست دیگران استادمو توی وضعیت های ببینن آبرومون میره.این شد که بهش گفتم مقاله و اینا برام خیلی مهم نیس من که میخوام خونه دار شم. منو از همون ارتفاع های آفیسش پرت کرد صحن دانشکده :))
مدرسه رفتن رو خیلی دوست داشتم الان نه. الان حتی دوست ندارم یه ورکشاپ یک روزه برم برام راحت نیست که بشینم یه جا و مدرس تصمیم بگیره کی و کجا و چه طور مطلب رو بهم یاد بده
یه جورایی شبیه فیلم دیدن هست شما توی سینما کنترل نور صدا تصویر رو ندارید نمیتونید اگه جایی رو متوجه نشدید به عقب بزنید یا جاهایی که حوصله تون سر رفته بزنید جلو بره اما توی خونه شما ارباب خودتون هستید.
یه نعمت خیلییی بزرگ این چند سال خود اموز شدن هست در حدی که دیگه نمیتونم تصور سر کلاس رفتن رو داشته باشم چطور در توانم بوده که این همه مدت این همه حکومت های دیکتاتورهای کوچک دو ساعته رو تحمل کنم :))
من واقعا از خودمون انتقاد دارم از کی؟؟ از خودمون ما شیرازی های عزیز. چرا ما زودتر برنامه های کنترل از راه دور رو ننوشتیم؟؟ (مثل anydesk و.) :)))))))))))
یه انتقاد هم به سازنده های اون اپ دارماسمش نباید shirazi app باشه؟؟؟
پ.ن: به امید اینکه باقی اپ های مفید از راه دور هم ساخته بشن ;)))
گر اینقدر خوش شانس هستید که اسفندماه در شیراز باشید بدانید که خدا خیلی دوستتان داشته!
اگر اسفندماه درشیراز هستید حتما با ناهار جرعه ای دوغ بخورید وظهر حتما بخوابید.بعدش لباس راحت وکفش کتانی بپوشید وبزنید بیرون.
بروید
تا به پارامونت وخیرات برسید.انجا کفش های نو پشت ویترین هارا نگاه کنید
وبه عشق وعلاقه مردمی که کفش نو می خرند دقت کنید. تا نصفه های وصال بروید
وهمراه با استشمام بوی بهارنارنج که پلکتان را سنگین می کند به زوجهای
جوانی نگاه کنید که امده اند تا برای سال نو مبل ومیز وصندلی بخرند!.هدفون
را توی گوشتان فروکنید واهنگ گوگوش بگذارید وبه راننده ای که صدای بوقش را
نشنیدید وبجای بوقی که زد تا زیرتان نگیرد ونشنیدید وبه شما گفت
کجاییی؟؟؟؟ لبخند بزنید وبگویید شرمنده کاکو !!
وببینید که بسادگی میگوید دشمنت! عامو بپو!! اگراسفند در شیراز هستید بعدش
بروید توی خیابون داریوش وبه مغازه ها خیره شوید واز عابران تنه بخورید
وبا هدفون اهنگ هایده گوش کنید.بروید تا به چهاراه زند برسید وزوجها وبچه
های کوچولوی شهری وروستایی را ببینید که با شور وشوق از بنجل فروشیهای انجا
لباس نو می خرند وبچه هایی که ساعت های رنگی ده هزار تومانی خریده اند
ودارند بامیه می خورند.
بعدش بامیه بخرید ودرحال راه رفتن بخورید واجازه
دهید تا اب قندی تراوش یافته ازان دستتان را (چکنه) کند.به پاسور فروشهای
معتاد انجا نگاه کنید وداریوش گوش کنید.بعد وارد رودکی شوید ونوشدن سال را
در تقویم های جدید کتابفروشی های هنری اش با فروشنده لاغراندامی که از اول
تا اخربهت تعارف میکند که پول نگیرد ببینید.
چند تقویم کوچک برای کسانی
که دوستشان دارید بخرید. بعد جلو سینماها به عکسهای فیلمها خیره شوید وراه
بیفتید به سمت فلکه ستاد. بگذارید زمانی که از چهااراه زند تا ستاد راه می
روید ابی برایتان بخواند.
ادامه دهید وبوی بهار را وقتی که ازکنار ساختمان های قدیمی دانشکده پزشکی که همیشه دراسفند زوجهایی کنارشان قرار دارند حس کنید.
بایک
اهنگ بدون کلام تا ملاصدرا وکتابفروشی محمدی بروید وبه پسرخوش صدا
وبداخلاق اقای محمدی سلام کنید ویک کتاب برای خودتان بخرید وبیرون بیایید.
بعدش دیگر مهم نیست کجا بروید. اگر اسفندماه درشیراز هستید به چیز دیگری برای خوشبخت بودن نیازی ندارید.
اگر اسفندماهی درشیراز هستید بدانید که خداخیلی دوستتان داشته.
اسفندماه 97
نویسنده: ناشناس
پ.ن: اواخراسفند و اوایل فروردین بهشت شیرازه :)) بیصبرانه منتظرم برم خونه
این سریال رو پارسال دیدم. دوستش داشتم و توصیه میکنم دیدنش رو به خصوص به کسانی که با تربیت فرزندان در ارتباط هستند.
چند تا مادر هستند که در یک شهر ساحلی زندگی میکنند. این شهر به مدرسه های خوبش معروفه. فرزندانشون همگی به یک مدرسه میروند و هم کلاسی هستند. به ظاهر همگی دارای زندگی های آنچنانی و لوکس هستند. اما باطن های زندگیشون خیلی داغون هست. روشهای تربیتی درستی ندارند برخلاف ادعاشون. یه تنش در مدرسه ایجاد میشه و این تنش با توجه به اخلاق خاص والدین و عدم توانایی حل اون به صورت درست روز به روز بزرگتر میشه و منجر به فاجعه میشه.
فیلم خوب تموم میشه و این اتمام خوب به دوست داشتن بیشترش کمک میکنه. و این نکته رو آموزش میده که ما خانومها اگرچه به ظاهر شاید اختلاف داشته باشیم اما اگر پشت هم باشیم از بدترین فاجعه ها هم میتونیم عبور کنیم. طبق این نکته تمرکزفیلم بیشتر بر بازیگران خانم هست و بچه هاشون.
نقدهای روانشناسی و تربیتی زیادی هم بر روی این مینی سریال نوشته شده.
پ.ن: با توجه به استقبال زیاد ازش فصل دوم هم در حال ساخته و به زودی آماده نمایش میشه.
امروز صبح رفتم سر کلاسی که به عنوان مستمع آزاد شرکت می کنم. استاد کلاس پروفسور ۸۰ ساله دانشکده هستند که سابقه همکاری توی ناسا رو دارن. اومدن سر کلاس و نوروز باستانی رو به قول خودشون تبریک گفتند و از چند نفر پرسیدن این مدت رو چیکار کردند. طبیعتا کسی جواب درست درمانی نداد ایشون فرمودند چرک نویس یه کتاب رو تهیه کردند با ۳۲۰ صفحه. کسی که کتاب علمی نوشته میدونه ۳۲۰ صفحه انگلیسی کتاب تکست نیازمند چه میزان مقاله و تلاشه و محاسبات ریاضی طاقت فرسا. البته که همه فصلها رو الان اماده نکردن. اما برای منی که ۳۲۰ صفحه کتاب منبع خوندن هم چند روز زمانمو میگیره سخت بود شنیدنش. تازه فرمودند یه دو سالی باید روش کار کنم که کتاب خوبی شه ااین همه تلاش این همه امید به زندگی. اینو گفتم که معیار دستتون بیاد که چقدر باید کار کنیم تا برسیم به جوامع بین المللی و حرفی برای گفتن داشته باشیم. تازه ایشون حدود چهل سال پیش معروف شدن که به نظرم اون زمان معروف شدن کار ساده تری بود تا الان الان باید کم کم پنج برابر اون زمان تلاش کنیم تا در کنار دیگر پژوهشگران دیگه ما دانشگاهیان ایرانی هم حرفی برای گفتن داشته باشیم.
پ.ن : نامبرده چندین کتاب در انتشاراتهای بین المللی چاپ کرده و کتابهایش با اقبال خوبی مواجه هستند
هیچ وقت از بچه قلدرا خوشم نمیومد من یه دختر تخس شیطون بودم اما مهربون شیطنت میکردم اما به کسی آزار نمیرسوندم. لیدر بودم اما حواسم به همه بچه های تیمم بود. از قلدری بدم میاد همیشه وایسادم جلوی زور. در بدترین حالت که کاری از دستم بر نمیومد جیغ زدم داد زدم اما ساکت نبودم.
از دولت امریکا بدم میاد. روی همین اصل . بچه قلدر کلاس که یه سری نوچه هم جمع کرده و بقیه مجبور به کارایی میکنه که خودش میخواد بعد از رسیدن به اهدافش یه سری استخوون هم برای بقیه نوچه کفتارهاش پرت میکنه. بمیرم برای دل مردمم که اسیر شدن. اسیر ت کثیف دولت های قلدر و بعضا مسولینی کهه.
همان طور که مستحضرید یا شایدم نباشین من الان مستحضرتون میکنم من به مدت هشت ماهه دارم روی یه سری مباحث ریاضی کار میکنم که توی تزم از اونا استفاده کنم. یه قسمتی رو بردم جلو دکتر فرمودند نه از این روش نه خب من داشتم یه کار دیگه انجام میدادم و یکم وقفه افتاد توی روند فکر کردن و تعمیم دادن دکتر صدام کردن و یه برگه درآوردن و شروع کردند به توضیح دادن من یکم هنگ بودم با چشمای گرد نگاهشون کردم پرسیدم دارین چیکار میکنین؟؟ قسمتای بعد رو توضیح میدین؟؟ دکترررر اسپویل نکنین لطفا :))))
پ.ن : اگه میخواست بهم راه حل رو بده بهتر نبود هشت ماه پیش میگفت؟ الان که من همه چی رو فهمیدم و کافیه فقط یه هفته روش فکر کنم داره لذت کشف کردن رو ازم میگیره.
پ.ن۲: دوستام میگن خل شدی تو که میدونی استادت هیچ وقت کمکت نمیکنه حالا یه بار هم که توی راه اومده تو نذاشتی. خلاصه دعا کنین کشفش کنم ضایع نشم. :)
تو داستان آلیس در سرزمین عجایب مربایی هست که برای فردا پخته میشه و فقط فردا میتونستی بخوریش،در واقع هیچوقت نمیتونستی بخوریش چون هر روز امروز بود نه فردا
این استعاره تلخی از اینه که اگه کاری رو امروز انجام ندی فردا هم نمیتونی
اگه اون مربای لعنتی رو میخوای قورتش بده همین امروز!
- بچهها همه سلام می رسونن. ما دیگه داشتیم میرفتیم سراغ سفرهٔ هفت سین
خودمون.
- هفت سین؟
سحابیها … می خوایم به سحابی جبار نگاه کنیم، می گن اگه وقت سال تحویل به
سحابی جبار نگاه کنی و آرزو کنی، آرزوت برآورده می شه. البته اینو دخترا می
گن.
- حالا کجاست؟
- چی؟
- همین سحابیهایی که می گین.
- آهان … اگه به سمت غرب نگاه کنین، سه تا ستارهٔ پر نور می بینین که تو یه
خطن، اون کمربند جباره اگه بیشتر دقت کنین سه تا ستاره کم نور دیگه هستن که
پائینتر از بقیه هستن… اون ستاره وسطیه خود سحابی جباره. پیداش کردین؟
- بله …
-البته این فقط صورت فلکیشونهها. بیشتر سحابیها رو فقط با تلسکوپ می شه
دید. جبار یه زایشگاهه؛ ولی سحابی اسکیمو هم خیلی دیدن داره. قشنگترین
قبرستونیه که توو عمرم دیدم.
-قبرستون؟
-آره، سحابی هم محل تولد، هم محل مرگ ستاره هاست. همه شون بر می گردن به همون جایی که ازش متولد شدن.-
مو نمی دونستُم ستارهها هم می میرن.
-همه شون میمیرن. خیلی از ستارههایی که ما میبینیم شاید میلیونها سال پیش
مردن ولی ما به خاطر مسافتی که باهاشون داریم هنوز داریم اونها رو
میبینیم.
-یعنی اینقدر دورن؟
-خیلی دور خیلی نزدیک! وقتی با دنیای خودمون مقایسه کنیم خیلی دورن اما اگر
با کهکشانهای دیگه مقایسه کنیم تازه میفهمیم چقدر به ما نزدیکن و ما خبر
نداریم.
پ.ن: با موزیک خودش گوش کنین.:)
یک بار هم زنگ زده بودم منزل نقىزاده
اسمش فرامرز بود و با یکى دیگر که هیچ یادم نیست، سه نفرى روى یک نیمکت مىنشستیم.
مادرش که گوشى را برداشت، اسمش یادم رفت،
_منزل نقىزاده؟
از بابام یاد گرفته بودم بگویم منزلِ فلانى
مادرش شاکى و عصبى گفت:
با کى کار دارین؟
_با . پسرتون.
کدومشون؟
تکپسر بودم و فکر اینش را نکرده بودم که در یک خانه شاید بیش از یک پسر وجود داشته باشد.
شاکىتر و عصبىتر پرسید:
کدومشون؟ با کدومشون کار دارى؟
هول شدم.
یادم نیامد که مثلن بگویم اونى که اول راهنمایىست.
منمنکنان گفتم :
اونى که موهاش فرفریه، حرف بد مىزنه، قشنگ مىخنده»
اونى که قشنگ مىخندید خانه نبود.
تق!
فردایش گفت :
من قشنگ مىخندم؟»
و ریسه رفت.
من حرصم درآمده بود چون دفتر مشقم را نیاورده بود،
ولى از قشنگ خندیدنش خندهام گرفت.
بعدترها فکر کردم آدم باید هرازگاهى اسم هم خانه هایش را، رفقایش را، بغل دستى هایش را فراموش کند،
بعد زور بزند توى سه جمله توصیفشان کند؛
بدو بدو بگوید مثلا
آنى که خندهاش قشنگ است ،
آنى که حرف زدنش مثل قهوه ی تازه دم است ،
آنى که سین اش آدم را عاشق میکند.
پ.ن: اینو خودتون بخونین و ریکورد کنین و همراه با خصوصیت قشنگ اختصاصی هر فرد بفرستید برای کسایی که توی زندگیتون مهم و عزیزن.
به همین سوی چراغ قسم مکالمه زیر واقعیه
- یه مدته لپ تاپم خیلی داغ میکنه
- ببر نشون بده شاید فنش مشکل داره
-آره حتما باید برم روغنشو عوض کنه
- مگه بلبرینگه؟؟؟ :))))
- نمیدونی مگه ؟ لپ تاپ یه روغنی داره وقتی تموم میشه گرم میکنه باید بازش کنی روغن بریزی توش
-:|||||||( دهانم دوخته شده بود توانایی مکالمه نداشتم)
-حالا شاید از یوتیوب سرچ کردم خودم لپ تاپمو باز کردم روغن ریختم توش
- هم چنان با دهان دوخته شده مثل سیامک انصاری به دوربین زل می زند
آدمها رو میشه از خواسته ها و اجتنابهاشون شناخت یا حتی تعریفشون کرد. از اهداف و رویاها یکی از چیزی خوشش میاد اونو هدف میذاره و تلاش میکنه تا به یه خواسته ش برسه یکی دیگه هم از همون خوشش میاد اما چون تلاش نمیکنه میشه رویا واسش. تموم زندگیمون خودمون و دیگرانی میبینیم که روم به دیوار گلاب به روتون اره به ماتحت داریم (شما توی دلتون ورژن اصلیشو بخونین باحال تره :)) همش یه چیزی رو میخوایم اما زر میزنیم و هیچچچ کاری نمیکنیم. فقط الکی بهانه میاریم. یا چیزی رو نمیخوایم و اما تحملش میکنیم. مثال:
هممون یکی رو میشناسیم که از صبح تا شب از همسرش میناله اما طلاق نمیگیره. یا کسی که شغلشو دوست نداره اما عوض نمیکنه. با از رشته ش بدش میاد همچنان ادامه میده. میخواد وزن کم کنه و شونصد ساله رژیمه اما خب از ته دل رعایت نمیکنه. دلش میخواد یه کار جدید کنه اما هیچ وقت شروع نمیکنه
بیاین از امروز هر چی ناراحتی داریم بنویسیم یا بپذیریمش یا واقعا یک بار برای همیشه انجام بدیم تموم بشه بره بله تغییرات ترس دارن و نیاز به شهامت هست اما دنیا جای ترسوها نیست.
اگه بدونیم همین چیزا چقدرررر سی پی یو مغز رو پر کردن و نمیذارن ما فک کنیم یا بدتر از اون خنده ها رو دریغ کردن ازمون دست دست نمیکنیم سریع اره رو میکشیم بله میدونم خون میاد. درد داره پاره میشیم. اما یه باره می ارزه .:))
از قشنگترین صحنه های خوابگاه دخترونه مهندسی اینه که همین طور که دارین اماده میشین برین عروسی و در حال کشیدن خط چشم هستی با دو تا دوستت که در حال لاک زدن هستن اخبار روز رو دنبال کنی و در مورد پهپاد ها و تکنولوژیشون و رادار گریزی و تغییر خواص کوانتومی صحبت کنین.
البته ممکنه اون تکه آخر تغییر خواص کوانتومی و نامرئی شدن رو چون خانم دکتر فیزیکتون در حال رژ زدن باشن درست متوجه نشین :))
پ.ن 1: یه رونوشت برای وزارت دفاع محترم که ما دخترای مهندس رو دریابه و تک جنسیتی نباشه.
پ.ن 2: پلیس فتا لطفا برسونید دست وزارت دفاع
پ.ن 3: بله که کار میکنم. پرسیدن نداره. چیزی که باعث شد ایران رو نزنن مهم بودن جون 150 ایرانی نبوده گول اون ژست روشنفکری ترامپ رو نخورین.
هفته پیش ایده یه مقاله رو به استادم دادم. هول هولکی چون ازم مقاله میخواست. خیلی ایده خامی بود حتی نمیدونستم خوبه قابل چاپه یا نه. به نظرم خیلی هم بدیهی میومد. این هفته دیدم یه چیزی شبیه ایده من در سطح پایین تر دو سال پیش در ژورنال nature چاپ شده این ژورنال برترین ژورنال در علوم هست با تاثیرگذاری بالا. فرستادم واسه استادم. اولش کف بر شد بعدش هی گیر داده بود شما دو سال پیش میتونسی اینو چاپ کنی عصبانی شدم میگم استاد محترم شما میگین اگه زودتر به دنیا اومده بودی اسم قوانین نیوتون الان قوانین فرانکلین بود شما کوتاه بیا حالا
فزون باد افرادی شبیه محمدرضا شعبانعلی. یکی از بهترینهای سایت متمم فایل صوتی عزت نفس هست. من بارها و بارها گوش دادم بهش. و بسیار موثر بود. قبلا هر وقت یه رفتار نادرست داشتم ( شبیه همون رفتارهایی که مثال میزنه و میگه ناشی از کمبود عزت نفسه ) بعدش حس بدی داشتم و بدتر از خودم دور میشدم اما الان میدونم که رزوالیند درونم نیاز داره اتفاقا باورش کنم و با محبت بیشتری باهاش صحبت کنماونم این رفتاراشو کم رنگ تر میکنه.یه جورایی همین که متوجه دلیل رفتارات میشی چرخه شکسته میشه و میتونی بهش غلبه کنی.
بعضی شبای عمرت هست اینقدر بد میگذره که میدونی و مطمئنی که اون شبا خدا خودش تو رو توی بغلش گرفته تا صبح شده والا میدونی که غیر این بود دووم نمی آوردی.
وقتی دوران سیاه سپری شد میمونی که سرت رو با افتخار بالا بگیری و بگی من ازش گذشتم یا اینقدر کابوس بوده که دعا میکردی هیچ وقتتتت نیومده بود. این حس دوگانه همیشه باهات میمونه
سریال modern love یه مینی سریال 8 قسمتی خوش ساخت شاد هست که هر قسمتش عشق رو توی یه داستان جداگانه و از یه نگاه جدید بررسی کرده. ببینید خوشتون میاد. مخصوصا وقتایی که دلتون یه چیز آروم و امیدوارکننده میخواد و نیاز دارین سی پی یو مغزتون کار نکنه خیلی :)
من یه مدت آنلاین خرید میکردم . و خب برای من ب عنوان نسل جدید این کار خیلی جذابیت داشت. ما رو از نسل قبل خودمون متمایز میکنه و احساس کول بودن و هم پای تکنولوژی جلو رفتن بهمون میده. اولش که خرید آنلاین اومد دقیقا به دلیل همین مسائل نسل جوون بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بود و چون بازار خرید هم بیشتر دست جوونهاست همه فکر میکردند خرید حضوری لغو میشه اما نشد . چون نسل جدید خرید رو یه احتیاج نمیدونه یه تفریح میدونه. بنابراین در کنار خرید آنلاین خرید حضوری هم هنوز پابرجا مونده. برای منم کم کم خرید حضوری پررنگ تر و پررنگ تر شد اما خرید حضوری رو هم مثل بقیه از جاهای شیک و هاپیرها و انجام میدادم. اما بعد یه مدت فکر کردم با این کار کاسبان خرده ریز بسیار آسیب می بیینن از یه جایی به بعد شروع کردم از مغازه های کوچیک و بی نام و نشون برندهای نوپا خرید کردم.در واقع این شده تفریح من برم ببینم توی محله توی کوچه پس کوچه های نزدیک کدوم مغازه قدیمی هنوز بازه. برم و خرید کنم و با این عزیزان که معمولا هم مسن هستند آشنا شم و گپ بزنم. ناگفته نمونه که با خرید کردن از این مغازه ها شما مشتری عزیزشون محسوب میشین چیزی که توی مالهای بزرگ هیچ وقت نمیبینین
امروز که کرونا اومده . و همه در وضعبت بد اقتصادی هستن. اگه برامون امکانش هست. بریم از جاهایی که خلوت تره. قدیمی تره خرید کنیم میدونم گاهی راه طولانی تر میشه گاهی همه وسایل و مایختاج رو ندارن. اما این کمک ما باعث میشه اونا زمین نخورن.
در این دوران قرنطینه که توی خونه موندم و دورم از دانشگاه و محیط آکادمیک حس کردم اگه یه روتین روزانه برای خودم نداشته باشم و چند تا سرگرمی خوب احتمال جنون بالا میره.چقدرررر انفرادی مجازات سنگینی هست. فک کنین ما الان همه جور به وسایل ارتباطی دسترسی داریم با کسانی هستیم که دوسشون داریم. و هر چند روز هم برای خرید مایحتاج بیرون میریم اما بازم حال روحی خیلیا خوب نیست و دارن کم میارن.
برای افزایش جذابیت این روزها، تصمیم گرفتم روزانه ساعتی رو اختصاص بدم به آموزش و آشنایی با زبان آلمانی.با اپ رایگان duolingo هم شروع کردم. 8 سطح داره. من دارم سطح 1 رو تموم میکنم. البته نمیشه گفت آخرش با این اپ میتونین زبان رو به خوبی یاد بگیرین اما میشه گفت آشنایی نسبی پیدا میکنین. هدف من هم همینه. یکم آشنا بشم و اگه دوست داشته باشم برم تکمیل کنم و پیش یه معلم خوب یادش بگیرم.
به نظرم یادگیری زبان یه هدف بلند مدته در کنار اهداف دیگه. و باعث تفریح و رفرش میشه. دیدن مثلا هی وسط درس خوندن میرین سراغ شبکه های اجتماعی این جوری وسط درس خوندن یه چیز جدید یاد میگیرین و سریعتر هم بر میگردین سر درس :)
میگن پروفسور حسابی هر شب نیم ساعت زبان آلمانی میخونده به مدت سی سال . و با یه خانم آلمانی که استاد دانشگاه هم بوده مکاتبه میکرده. اون خانم گفتن اینقدر سطح پروفسور بالا رفته بوده که من برای خوندن نامه های سالهای اخر بارها به لعتنامه مراجعه میکردم.
فک کردم چقدرسرگرمی های روزانه مهم هستن و باید جدی گرفته بشن.
یه جایی خوندم یه روتین داشته باشین برای شروع کارها. این روتین مثل یک خط تقسیم کننده من رو از بقیه حواس پرتی ها و کارها دور میکنه. خیلیا از ادمها مانتراها دارن برای کارهاشون و به عمیق کار کردنشون کمک میکنه. من هم قبل درس خوندنم همیشه یه دعایی رو میخونم که ترجمه دعایی هست که توصیه شده
دعای شروع درس:
خدایا به تو پناه می برم از اینکه گمراه کنم و یا گمراه گردم، بلغزانم یا بلغزم، ستم کنم یا ستم بینم، به نادانی کشانم یا خود دچار آن گردم. خدایا مرا با علمی که به من اموختی سودمند گردان و مرا به علمی رهنمون ساز که مرا سودمند افتد. خدایا بر مراتب علم و آگاهی من بیفزا. سپاس حقیقی در تمامی حالات از آن خداوند متعال است. بار خدایا به تو پناه می برم از علمی که سودمند نیست و از قلبی که خشوع و انعطاف در برابر حق بدان راه ندارد و از هوسی که سیر و اشباع نمیگردد و از دعایی که اجابت نمیشود.
دعای مطالعه:
خدایا از ظلمت جهل و نادانی رهایی بخش و به نور فهم و آگاهی روشنی ده. خدایا درهای رحمتت را به روی من بگشا و گنجینه های علمت را به من ارزانی ده. به لطف و کرم خودت ای پروردگار جهانیان.
دعای پایان درس:
خدایا از ما در گذر نسبت به گناهانی که اشتباها مرتکب شدیم و یا عمدا و از روی قصد دچار آنها گشتیم و از خلاف هایی که در نهان انجام دادیم و بالاخره از هر گناهی که نسبت به انها از ما عالم تر و آگاه تر می باشی. خدایا تویی که ما را پیش می بری و تویی که تاخیر ایجاد میکنی. جز تو هیچ معبودی شایسته پرستش و در خور بندگی نیست.
شاید شما هم یکی از کسایی هستین که به سر و صدا خیلی حساسین و به هر دلیل تمرکز یا حتی خوابیدن براتون سخته. بعضیا موسیقی رو پیشنهاد میدن اما خود موسیقی باعث حواس پرتی میشه. پس اگه دارم کار عمیق انجام میدم چه طور توی محیط پر سر وصدا تمرکز کنم؟جوابش استفاده از ویس های white noise هست. این نویزها با داشتن فرکانس های مختلف میتونن سر و صدای اطراف رو تا حد خوبی براتون بپوشونن و در عین حال باعث جلب توجه شما به خودشون هم نمیشن. برای خواب هم کاربرد دارن. مثلا این یکی رو گوش کنین که حاصل ضبط کردن صداهای توی یه کافه هست که دارن به زبانی غیر از زبان فارسی صحبت میکنن.
https://soundcloud.com/user-339079738/ambient-coffee-shop-sounds-for-studying-and-relaxation-hq-white-noise-cafe-sounds
توی این روزهای سرد و برف و بارونی و قرنطینه که بیرون نمیریم، پارک نمیریم، خیابون نمیریم، خیلی از پرنده ها هم منبع غذایی شون کمتر شده. فراموششون نکنیم پشت پنجره خونه ها براشون یکم نون بریزیم.
پیشی ها هم همین طوراگه برامون امکانش هست بهشون غذا و شیر بدیم. و بشینیم به تماشای غذا خوردنشون. خیلی آرامش بخشه. نه؟ :)
ما سالیان سال هست که برای دو وعده صبح و عصر پشت پنجره اتاق براشون نون میریزیم. یه بار یادمون رفت صبح اومده بودن و با نوکهای کوچیکشون میزدن به پنجره و ما رو صدا میزدن.
امروز ظهر هم دیدم اومدن و تقاضای غذا میکنن. هیچ وقت بین روز این کار رو نمیکردن.فک کردم ممکنه این روزها گرسنه تر از هر وقت دیگه باشن.
این مدت یکم از سریال شرلوک رو نگاه کردم یعنی بیشترشو . 3 فصل :) خب راستش اولش جالب بود برام میخکوب کننده روش استنتاجش برای حل مسائل بهم یه تلنگر زد که باید با دقت بیشتری به مسائل نگاه کنم و جواب همه مسائل پیش روم هست. اما ادامه این روش به همون شیوه و بدون هیچ تغییری در تمام اپیزودها و فضلها خسته کننده میشه به قول خودش too boring. too boring
روش حل بیشتر مسائل شیمی و ترکیبات شیمیایی هست در صورتی که شرلوک یه نابغه هست و باید از همه چی سر در بیاره. خب من حدسم این بود که مشاورین علمیشون از یه طیف انتخاب شده در صورتی که می تونست چند مشاور در حوزه های دیگه مثل فیزیک، ریاضیات، کدهای کامپیوتری، رونشانسی داشته باشه و همه رو مبهوت کنه. یعنی هر قسمت توانایی های یه رشته یا حوزه رو در کشف جرم نشون بده. اما حیف که خیلی یک بعدیش کردن و خیلی هم احساسی :| همون کاری که با شلدون توی بیگ بنگ کردن و بیمزه شد.
وقتی شخصیت های فیلم ها رو خراب میکنن میدونین بعد اینکه ناامید میشم به چی فکر میکنم؟آفرین! که منم یه فیلمنامه نویس بشم و مثل یه دیکتاتور کوچک افکارمو به زور به خورد بقیه بدم :))
بازی هاشون خوبه. اینکه فیلم صحنه نداره خوبه. مخصوصا الان که خونه هستم و در جوار مادر و پدر در قرنطینه زندگی میکنم :) اینکه حرف زشت نمیزنن هم نقطه مثبتشه. معمولا فیلمها روی عفت کلام آدم اثر سو دارند:))
راستی عیدتون مبارک
توی این روزهای سرد و برف و بارونی و قرنطینه که بیرون نمیریم، پارک نمیریم، خیابون نمیریم، خیلی از پرنده ها هم منبع غذایی شون کمتر شده. فراموششون نکنیم پشت پنجره خونه ها براشون یکم نون بریزیم.
پیشی ها هم همین طوراگه برامون امکانش هست بهشون غذا و شیر بدیم. و بشینیم به تماشای غذا خوردنشون. خیلی آرامش بخشه. نه؟ :)
ما سالیان سال هست که برای دو وعده صبح و عصر پشت پنجره اتاق براشون نون میریزیم. یه بار یادمون رفت صبح اومده بودن و با نوکهای کوچیکشون میزدن به پنجره و ما رو صدا میزدن.
امروز ظهر هم دیدم اومدن و تقاضای غذا میکنن. هیچ وقت بین روز این کار رو نمیکردن.فک کردم ممکنه این روزها گرسنه تر از هر وقت دیگه باشن.
یه نکته ای مدتهاست ذهن منو مشغول کرده . ما توی ایران بورسیه تحصیلی زیادی نداریم. درسته که اینجا درس خوندن توی دانشگاه و دبیرستان رایگانه اما خب هزینه زندگی چی. مثلا یکی که واقعا نخبه هست و قراره از یه روستای خیلی کوچیک بره صنعتی شریف درس بخونه چطور میتونه هزینه زندگی رو بده. واقعیت اینه که درس خوندن نیاز به هزینه داره. هزینه زندگی اما خوشبختانه هزینه ش خیلی زیاد نیست. یعنی یه دانشجو از اون جایی که باید همش مشغول باشه به درس خوندن پس خیلی وقت و آزادی نداره که تفریح کنه و بخواد پول خرج کنه دانشجوها معمولا زاهد گونه زندگی میکنن این چیزی هست که من خیلی وقته دیدم.پس با یه مقدار پول مقرری حتی ناچیز میشه زندگی خیلیا رو تغییر دارد
مدتهاست دارم فک میکنم حتما بعدها یه همچنین بنیادی راه بندازم. بنیاد بورسیه. و کسانی که خودشونو لایق میدونن ثبت نام کنن و بنویسن چرا فک میکنن باید بهشون کمک شه؟ چه سختی هایی دارن؟ چه برنامه ای دارن؟ و از بین اونها افراد لایق رو انتخاب کنم. برای تمامی مقاطع تحصیلی.
البته از تمام نیکوکاران و خیرین محترم هم دعوت میکنم که با نظرات و کمکهاشون به پربارتر شدن بنیاد کمک کنن :)))
پ.ن: شاید الانم بشه همچین کاری کرد.
من عاشق گل و گیاهممم. عاشق خاک و بوی اون. این علاقه از همون بچگی درونم بود. قبل از اینکه خونه مون تبدیل به آپارتمان بشه مادرک کلیییی گیاه داشت یه عالمه گلدونای قشنگ که از طبقه اول تا طبقه دوم و از اونجا به پشت بوم چیده شده بودند. هر دو طرف پله هاهمشون حالشون خوب بود. من مسئول آب دادن بهشون بودم تمیزشون میکردم. باهاشون حرف میزدم. خاکشونو زیر رو رو میکردم. نصف اوقات فراغت من توی راه پله ها و با گلدونا گذشت.امروز هم کلی با گلدونای مادرک وقت گذروندیم.خاکشون رو عوض کردم. هرس شدن کود گرفتن. و زیر نسیم بهاری برام رقصیدن.
پ.ن: عنوان پست، رمز نگهداری گیاهان آپارتمانی هست.
امروز رو چیکار کردم؟ رفتم حیاط . یکم با درختا حال و احوال کردم دیدم یه گلدون بزرگ آلوئه ورا داریم یه شاخه کندم آوردم. ماسک درست کردم باهاش. دیدم پدر خیلی کنجکاوانه نگاه میکنن روی صورت ایشون هم گذاشتم. و تاکید کردم که نباید بخندین نه صحبت کنین. نیم ساعت هر دو دراز کشیده بودیم چشم به ساعت خیلی صحنه با نمکی بود. فقط گاهی پدر خرامان خرامان میرفتند جلوی اینه و چک میکردن موقع شستنش شده یا نه :)))))))))))))))))
یعنی حق ندارم عاشق قرنطینه شده باشم؟
من بالاخره تونستم یه رقص سه نفره با پدر و مادر داشته باشم. هوراااااااا :))) در واقع میتونم بگم این پربارترین دستاورد دوران قرنطینه من بوده :)))
جدی میگم . دلیلشم اینه که من توی تمام دوران زندگیم ندیدم مادر پدرم برقصن حتی توی مراسم ازدواجشونم پا نشدن قر بدن. یعنی اینقدر از رقصیدن بدشون میاد. این تنفر هم از اینجا میاد که خب قبلا واقعا کسی توی مراسمها نمیرقصیده یه گروه متشکل از نوازنده خواننده و رقاص دعوت میکردن که بیایند و مردم رو سرگرم کن بهشون میگفتن مطرب :)) گویا توی ذهنیت جامعه مطربها جز اقشار محبوب نبودند حتی میگن با مطرب جماعت وصلت نمیکردن. هنوز هم اگه دیده باشین قدیمی ترها از رقصیدن بدشون میاد یا دوست ندارن حرفه فرزندشون نوازندگی باشه مخالفتسون به دلایل مذهبی نیس. در حد خانواده نمیدونن که فرزند ناخلفی داشته باشن که مطرب باشه.
من توی این چنین خانواده ای بزرگ شدم که در جواب خواهشهای من برای رقصیدن جواب میدادن مگه ما مطربیم :))) اما من من از کودکی علاقه زیادی به رقص و آواز و موسیقی داشتم و روایت است که اولین کاری که بعد از ایستادن انجام دادم رقصیدن بوده یعنی ماهها تلاش کردم تا روی پاهام بایستم و در حالی که یه دستم به دیوار بوده با دست دیگه م قر میومدم :))
برای من رقص ورزشه هنره اما یه هنر حیلی خصوصی. این مدت تمام تلاشمو کردم که این هنر رو به خانواده هم منتقل کنم و بعد از کلی مقاومت موفق شدم انصافا جا داره این موفقیت رو به جامعه هنری تبریک بگمم :))
لحظات فوق العاده شاد و قشنگی داشتیم.شما هم برقصین. امشب با هر کی دارین زندگی میکنین فرقی نداره. هم خونه. مادربزرگ والدین.یا تنهایی پاشین یه آهنگ شاد بذارین و برای چند ثانیه به هیچی فکر نکنین :))
میدونین که نیوتون در کمبریج تحصیل کرده در طی سالهای 1665 تا 1666 طاعون همه گیر شده و کمبریج هم مجبور شده کالج هاشو تعطیل کنه اون زمان نیوتون 23 ساله بوده برمیگرده خونه شون این دو سال شروع میکنه به مطالعه و میگن بهترین و تاثیرگذارترین اندیشه هاشو در این دو سال داشته. و در این دو سال پایه فیزیک رو بنا نهاد. این دو سال به قول خودش از مفیدترین سالهای عمرش بوده. و بعد که در سال 1667 برمیگرده کرسی دانشگاه رو نصیب خودش میکنه
پادکست گوش میدادیم وقتی پادکست گوش دادن مد نبود :))
یه پادکست نسبتا قدیمی خوب برای من رادیو روغن حبه انگور بود. این روزها دارم مجددا گوش میدم بهش
گفتم شاید شما هم دوست داشته باشین دوباره بشنویدش.
از اینجا گوش کنین. اسکرول کنین برین پایین از اولین پادکستهاش شروع کنین.
https://soundcloud.com/tehranpodcast
دیروز کاغذ بی خط رو دیدم. اصلا خوشم نیومد خیلیا دوسش دارن خیلیا روش غیرت دارن و معتقدند شبیه هامونه اما واقعا فیلمی نبود که من دوست داشته باشم فیلم سیاه و سفیدی بود واقعی نبود یه کاراکتر رو یه جوری نشون میده که تو از ته دلت عاشقش شی مثل رویا خوشگل، خلاق، جذاب، حاضر جواب، مادرخوب، همسرخوب در مقابل یه نفر احمق بیشعور و بی جنبه حسود و با خوی وحشی
کلام خاصی هم ردو بدل نمیشه که مشکل رو عنوان کنه. یعنی دو تا ادم نابالغ 12 سال نشستن به زندگی ، بعد 12 سال رویا، فرشته قصه خواسته ای داره که از گرگ قصه میخواد. اما نمیگه و میشینه داستان مینویسه و جای تعجب داره که آقا گرگه بد، خام میشه و در نهایت قبول میکنه.
عمق فاجعه برای من اون وقتی بود که مرد تهدید میکرد با ساطور دست زنشو بزنه. دو سه صحنه خشونت دیگه هم بود که واقعا عجیب و غیر باور بود.
انتظاراتی که از فیلم دارم اینه که واقعی باشه.ادماش خاکستری باشن همه اشتباه کنن قهرمان پروری نکنن شعاری نباشه به مذهب و ت به صورت مستقیم پیوند نخوره جنبه های جنسی تابلو و شوخی های جنسی آزار دهنده نداشته باشه (چیزی که این روزا بسیار در فیلم ها دیده میشه) به لحاظ روانی بشه با همه افراد همراه شد شخصیت پردازی فیلم قوی باشه و کاراکترهاش قابل باور باشه .
شما چه فیلمایی رو دوست داشتین که از ته دل راضیتون کرده؟
حدود دو سال پیش یوگا میرفتم خیلی عالی و خوب بود خودم هنوز توی خونه ادامه میدم گاهی اما یه چیزی که از همون زمان تا الان با من موند همین ریلکسیشن یا تن آرامی هست. مربی مون کلاس رو با تن آرامی شروع میکرد و با اون به پایان می رسوند. چیز عجیب و غریبی هم نیست روی زمین دراز میکشی یا روی صندلی میشینی چشماتو میبندی و آروم اروم نفس میکشی و تمرکز میکنی بعد به تک تک عضلات بدنت فکر میکنی و ریلکسشون میکنی. از انگشتان پا تا سر در انتها هم سعی می کنی به یچیزی فک نکنی. معمولا طبیعت رو مجسم میکنن. بعد هم آروم آروم جسمت رو حرکت میدی و از این حالت بیرون میای.
توی روزهای پراسترس و شلوغ پلوغ دو بار تن آرامی رو انجام میدم یه بار بعد از صرف ناهار و یه بار هم قبل خواب . عالیه ذهن رو باز میکنه و به خصوص کارایی عصر رو به اندازه صبح بالا میبره.
من خودم علاوه بر ویس معلم یوگام، گاهی با صدای دکتر کیارش ساعتچی هم ریلکسیشن انجام دادم اگه خواستین میتونین از فیدیبو، کتابره، نوار و. خریداری کنین.
نزدیکی خونه ما دارن یه آپارتمان میسازن که از پنجره اتاق مامان بابا معلومه. به خاطر این قضایا تعطیل شده اما نگهبانش هست و فک کنم چون میخواسته همدمی داشته باشه رفته یه چند تا کبوتر آورده و این مدت عصرها میره بالاپشت بوم و کبوترها رو پرواز میده و میشینه به تماشای پروازشون.
یه روز که رفته بودم لب پنجره و پرواز دسته جمعی کبوترها رو میدم همون لحظه چند تا کبوتر اومدن نشستن پشت پنجره و شروع کردن به خوردن دونه هایی که براشون گذاشته بودیم یه لحظه ذهنم رفت به مقایسه اون دو کبوتر. وحشی و اهلی. با خودم فکر کردم وقتی میگیم کبوتر چی به ذهنمون میاد؟ بارزترین ویژگی کبوتر چیه؟ پرواز نه؟ پس چی میشه که یه کبوتر اهلی میشه ؟ چی میشه که عادتش میدن به موندن توی یه قفس چند متری و تنها چند ساعت در روز اجازه پرواز داره؟ چی میشه که میپذیره این قضیه اسارت به خاطر غذا رو؟ چی میشه که همون چند ساعت پرواز به فرار فکر نمیکنه؟ اینایی که اسیر نیستن هم که بالاخره غذا پیدا میکنن زندگی کدوم بهتره؟ انتخاب کدوم قشنگتره؟
بعدش با خودم فک کردم من چقدر از اصل خودم و نهایت خودم دور شدم؟ به چه چیزهای فرعی چسبیدم که مشخصه بارز من نبوده؟ الان دارم برای خوش آمد کی چرخ میزنم؟ چی رو باید تغییر بدم تا حالم بهتر بشه؟ اسیر چیم؟ ترس از چی باعث شده زندگیم از مسیر خودش خارج شه؟ برای من نقطه بهینه آزدی و دونه کجاست؟
چقدر صحبت این دریاسالار بازنشسته رو دوست دارم. همونی که میگه برای موفقیت تخت خوابتونو هر روز مرتب کنین میگه در دوره آموزشی باید شبها شنا کنین. خطر ه زیاده اما مربی هاشون بهشون گفتن کسی تا حالا از ه خورده نشده اگه ه دیدین که برای شکار اومده فرار نکنین نترسین بی حرکت بمونین و محکم بزنین توی پوزه اش تا بره دنیا پر از ه هست برای اتمامش باید نترسیفرار نکرد موند و زد توی پوزه ش
شما هم ببینین این ویدیو رو
https://www.aparat.com/v/Hxbv4
پ.ن : ایشون ویلیام اچ مک ریون هستن نویسنده کتاب تختخوابنو مرتب کن
ولی این نی نی سایت واقعا جای عجیبیه. شما مثلا توی گوگول سرچ کنی " چگونه موتور بوئینگ 737 را تعمیر کنیم" مبینی یکی قبلا توی نی نی سایت تاپیک زده پرسیده خانوما کسی تا حالا موتور بوئینگ تعمیر کرده اینجا؟ جالبه همیشه یه عده ای هم اون کارو انجام دادن :))
حافظ، سعدی و مولانا سه برداشت خودشون از صحبت موسی در کوه طور بیان میکنند.
موسی به خدا میگه ارنی (خود را به من نشان بده)
خدا در جواب میفرماید لن ترانی (هرگز مرا نمیبینی)
برداشت سعدی:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب لن ترانی
برداشت حافظ:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب لن ترانی
برداشت مولانا
ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه تری چه لن ترانی
سه بیت، سه نگاه و سه برداشت
مثل سعدی، عاقلانه
مثل حافظ، عاشقانه
مثل مولانا، عارفانه
سه نفر برداشت خودشون از صحبت موسی در کوه طور رو بیان میکنند.
موسی به خدا میگه ارنی (خود را به من نشان بده)
خدا در جواب میفرماید لن ترانی (هرگز مرا نمیبینی)
برداشت نفراول:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب لن ترانی
برداشت نفر دوم:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب لن ترانی
برداشت نفر سوم:
ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه تری چه لن ترانی
سه بیت، سه نگاه و سه برداشت
مثل اولی، عاقلانه
مثل دومی، عاشقانه
مثل سومی، عارفانه
پ.ن: گویا عموم مردم بیت اول رو به سعدی، دوم رو به حافظ و سوم رو به مولانا نسبت میدهند، که در واقع صحیح نیست. منم اول این اشتباه رو کردم و بعد با صحبت خورشید عزیزم تصحیحش کردم.
مرسی از خورشید عزیز:)
در قسمت قبلی گفتیم که دیلمیان یکی از بردبارترین و خشونت پرهیزترین دودمان شاهی در تاریخ ایران پس از اسلام بودند.
ابوعلی سینا در این دوره و در دربار این خاندان رشد کرد. او به وزارت شمس الدوله دیلمی فرمانروای همدان رسید. در همین زمانها کتاب قانون رو نوشت و تالیف کتاب بزرگ شفا رو شروع کرد و نزد علاالدوله دیلمی در اصفهان کتاب شفا رو به اتمام رساند.
ابوعلی سینا سنی مذهب و مشایی بود. و مباحث عقلی و فلسفی رو مطرح میکرد که قبل از او ، به خاطر طرح این مباحث، دانشمندان در دربار عباسیان کشته می شدند، ولی رواداری دیلمیان امکان رشد و بالندگی او را فراهم کرد.
ابوعلی سینا علاوه بر هوش سرشار و پشتکار و علاقه به مباحث علمی، دارای حاشیه های فراوانی نیز برای دیلمیان بود که باید با رواداری آن را تحمل میکردند.
شاگردان ابوعلی سینا درباره اش نوشته اند:
همه نیروهای شیخ به کمال بود، اما نیروی آمیزش با ن در وجود وی از دیگر نیرهای افزون بود و در این کار زیاده روی میکرد. روزی از سوی یاران، زیان زن دوستی، پرخوری و شب زنده داری که شیخ در هر سه این افراط میکرد به وی گوشزد شد. شیخ پاسخ داد، خدای بزرگ از نیروهای جسمی و روحی مرا بهره فراوان داده و من باید از همه این نیروهای نیک بهره برگیرم و به موقع برخوردار شوم.
ابوعلی سینا در کتاب قانون، فصل مفصلی نیز در مورد شراب و خواص و فواید آن دارد و در آنجا خود را علنا شراخوار می داند و خوردن شراب را با حفظ اصول خودش جایز می داند.
وی در قسمتی از کتاب قانون میگوید: (کتاب قانون در طب/ تالیف شیخ الرئیس این سینا/کتاب اول ابن القفطی/ تاریخ الحکما/چاپ لاپیزیک)
اگر انسان یک یا دو بار در ماه مست شود خوب است زیرا نیروهای روانی سبکبار می شود و می آسایند و ادرار و عرق بیرون می روند، مواد دفعی میگدازند و به ویژه مواد بیرون ریختنی معده آب می شود و دفع می گردند.
لیکن دیلمیان، با رواداری خاص خود، به ابوعلی سینا احترام میگذاشتند، تمام کتابخانه های خود را در اختیار او گذاشته بودند و او در مکتب خانه ها آزادانه عقاید و آموزه های خویش را تدریس میکرد.
آنچه ابوعلی سینا را به وجود آورد، علاوه بر هوش و استعداد ذاتی و پشتکار خودش، رواداری قبول دیگری و بردباری دیلمیان بود.
عدم رواداری، حلقه گمشده عدم توسعه دانش و رشد دانشمندان در 10 قرن بعد از ابوعلی سیناست. عدم رواداری میتواند قرنها از نسلی به نسل دیگر منتقل شود.
بالا بودن رواداری در شهرهایی مثل رشت، لاهیجان و شیراز، از آثار تعلیمات اخوان الصفا و حکومت دیلمیان است که امتداد یافته است.
رابطه میان تولید دانش و رواداری یک رابطه مستقیم و همبسته است بنابراین هر روزی که اندکی رواداری را در ایران توسعه دهیم، قدمی رو به جلو، در هنر، علم و دانش برداشته ایم.
رواداری به چه معناست؟
رواداری به معنای مدارا با دیگری و پذیرش عقاید او حتی اگر تا حدی مخالف عقاید ماست.
رواداری به معنای بردباری با مخالف، همدلی با دیگری است. (در قسمتهای بعد تعریف دقیق تری از رواداری رو میگم)
شما به رواداری خود در مسایل علمی، مذهبی و خانوادگی چه نمره ای می دهید؟
آیا فکر میکنید که ما باید رواداری را در جامعه افزایش دهیم؟
پ.ن: عکس نسخه بسیار قدیمی از کتاب قانون ابن سیناست که در موزه ملی دمشق نگهداری میشود.
درباره این سایت